فروردین دارد تمام میشود اولین باران بهار را که نبوده ای خودت را به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان میدانی که اردیبهشت بی تو بهشت نمیشود دعوتم کن به شهر آغوشت شهری که عطر دلدادگی اش بتَراود اندامم را آغوشی که بی پَروا مَرا لا بلای بازوانش بفشارد بوسه هایش غرقم کند آنگاه با شهد لبانت عسلی کن لبانم را خیال بوسیدنِ تو چای ذغالیِ دِبشی ست که عجیب میچسبَد در این سَرمای طاقت فرسایِ بی مهری کافیست بِبوسی مَرا تا قدرِ یِک جَهان دِلگرم شَوم بِه عِشقِ پر حرارت تو من با ذره ذره قلبم با هر دم و بازدمم دوستت دارم میدانم که دوست داشتنم باز هم در باور تو کم است تو کنارم باش من تمام شب های عمرم را تاب می آورم به امید صبحی که چشمانم به روی تو باز شود میدونی تو اگه عدد بودی چه عددی بودی؟ چه عددی؟ میشدی عددِ 721 خب حالا این عدد چه معنایی داره معنیش یعنی بین هفت آسمون و دو عالم تو برام یدونهای خیلی عجیبه ولی یسری آدما این حس رو درونت به وجود میارن، یعنی یجوری توی قلبت جا باز میکنن که با دنیا و آسمون و زمین و ماه و کهکشان و هر چیزه دیگهای که از ذهنت بگذره عوضشون نمیکنی مثل حس من به تو. تو خاصترین آدم زندگیمی و من تورو به اندازه ستاره های آسمون به اندازه گرمای خورشید به اندازه زیبایی ماه و بینهایت دوستت دارم شعر بودی آمدی به ذهنم نوشتمت تا از یادم نروی باران بودم باریدم در شب تنهایی ات پنجره را بستی تا فراموشم کنی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|